یا رب این بوی که امروز به ما می‌آید ز سراپرده اسرار خدا می‌آید بوستان را کرمش خلعت نو می‌پوشد خستگان را ز دواخانه دوا می‌آید در نمازند درختان و به تسبیح طیور در رکوع است بنفشه که دوتا می‌آید هرچه آمد سوی هستی ره هستی گم کرد که ز مستی نشناسد که کجا می‌آید از یکی روح درین راه چو رو واپس کرد اصل خود دید ز ارواح جدا می‌آید رنگ او یافت از آن روی چنین خوش رنگ است بوی او یافت کزو بوی وفا می‌آید مست او گشت از آن رو همگان مست وی اند خوش لقا گشت کزان ماه لقا می‌آید نی بگویم ز ملولی کسی غم نخورم که شکر رشک برد زانچه مرا می‌آید زان دلیر است که با شیر ژیان رو کرده‌ست زان کریم است که از گنج عطا می‌آید آن که سرمست نباشد برمد از مردم تا نگویند کزو بوی صبا می‌آید بس کن ای دوست که سنبوسه چو بسیار خوری که ز سنبوسه تو را بوی گیا می‌آید مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۰۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3429