عمر بر اومید فردا می‌رود غافلانه سوی غوغا می‌رود روزگار خویش را امروز دان بنگرش تا در چه سودا می‌رود گه به کیسه گه به کاسه عمر رفت هر نفس از کیسه ما می‌رود مرگ یک یک می‌برد وز هیبتش عاقلان را رنگ و سیما می‌رود مرگ در ره ایستاده منتظر خواجه بر عزم تماشا می‌رود مرگ از خاطر به ما نزدیک تر خاطر غافل کجاها می‌رود تن مپرور زان که قربانی‌ست تن دل بپرور دل به بالا می‌رود چرب و شیرین کم ده این مردار را زان که تن پرورد رسوا می‌رود چرب و شیرین ده ز حکمت روح را تا قوی گردد که آن جا می‌رود حکمتت از شه صلاح الدین رسد آن که چون خورشید یکتا می‌رود مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۲۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3447