هر که را اسرار عشق اظهار شد رفت یاری زان که محو یار شد شمع افروزان بنه در آفتاب بنگرش چون محو آن انوار شد؟ نیست نور شمع هست آن نور شمع هم نشد آثار و هم آثار شد همچنان در نور روح این نار تن هم نشد این نار و هم این نار شد جوی جویان است و پویان سوی بحر گم شود چون غرق دریابار شد تا طلب جنبان بود مطلوب نیست مطلب آمد آن طلب بی‌کار شد پس طلب تا هست ناقص بد طلب چون نماند آن گهی سالار شد هر تن بی‌عشق کو جوید کله سر ندارد جملگی دستار شد تا ببیند ناگهانی گلرخی بر وی آن دستار و سر چون خار شد همچو من شد در هوای شمس دین آن که او را در سر این اسرار شد مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۲۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3452