هر زمان لطفت همی در پی رسد ور نه کس را این تقاضا کی رسد مست عشقم دار دایم بی‌خمار من نخواهم مستی‌یی کز می‌رسد ما نیستانیم و عشقش آتشی‌ست منتظر کان آتش اندر نی رسد این نیستان آب زاتش می‌خورد تازه گردد زاتشی کز وی رسد تا ابد از دوست سبز و تازه ایم او بهاری نیست کو را دی رسد لا شویم از کل شیی‌ء هالک چون هلاک و آفت اندر شی رسد هر که او ناچیز شد او چیز شد هر که مرد از کبر او در حی رسد مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۳۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3455