هر کجا بوی خدا می‌آید خلق بین بی‌سر و پا می‌آید زان که جان‌ها همه تشنه‌ست به وی تشنه را بانگ سقا می‌آید شیرخوار کرمند و نگران تا که مادر ز کجا می‌آید در فراقند و همه منتظرند کز کجا وصل و لقا می‌آید از مسلمان و جهود و ترسا هر سحر بانگ دعا می‌آید خنک آن هوش که در گوش دلش ز آسمان بانگ صلا می‌آید گوش خود را ز جفا پاک کنید زان که بانگی ز سما می‌آید گوش آلوده ننوشد آن بانگ هر سزایی به سزا می‌آید چشم آلوده مکن از خد و خال کان شهنشاه بقا می‌آید ور شد آلوده به اشکش می‌شوی زانک از آن اشک دوا می‌آید کاروان شکر از مصر رسید شرفه گام و درا می‌آید هین خمش کز پی باقی غزل شاه گوینده ما می‌آید مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۳۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3461