ای آن که پیش حسنت حوری قدم در آید در خانه خیالت شاید که غم درآید؟ ای آن که هر وجودی ز آغاز از تو خیزد شاید که با وجودت در ما عدم درآید ای غم تو جمع می‌شو کاینک سپاه شادی تا کیقباد شادان با صد علم درآید ای دل مباش غمگین کاینک ز شاه شیرین آن چنگ پرنوای خالی شکم درآید آن ساقی الهی آید ز بزم شاهی وان مطرب معانی اکنون به دم درآید ای غم چه خیره رویی آخر مرا نگویی اندر درم درافتی چون او درم درآید؟ آخر شوم مسلم از آتش تو ای غم زان کس که جان فزایی او را سلم درآید مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۵۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3475