عید آمد و خوش آمد دلدار دلکش آمد هر مرده‌یی ز گوری برجست و پیشش آمد دل را زبان بباید تا جان به چنگش آرد جان پاکشان بیاید کان یار سرکش آمد جان غرق شهد و شکر از منبع نباتش مه در میان خرمن زان ترک مه وش آمد خاک از فروغ نفخه ش قبله‌ی فرشته آمد کاب از جوار آتش هم طبع آتش آمد جان و دل فرشته جفت هوای حق شد گردون فرشتگان را زان روی مفرش آمد نر باش و صیقلی کن دل را و نقش برخوان بی‌نقش و بی‌جهات این شش سو منقش آمد آن لعل را در آخر در جیب خویش یابی بر جیب پاک جیبان نورش مر شش آمد ز افیون شربت او سرمست خفت بدعت زاستون رحمت او دولت منعش آمد ای هوشمند گوشی کو را کشید دستش وی روسپید رویی کز وی مخمش آمد خاموش پنج نوبت مشنو ز آسمانی کان آسمان برون این پنج و این شش آمد مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۵۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3479