ای دل اگر کم آیی کارت کمال گیرد مرغت شکار گردد صید حلال گیرد مه می‌دود چو آبی در ظل آفتابی بدری شود اگر چه شکل هلال گیرد در دل مقام سازد همچون خیال آن کس کندر ره حقیقت ترک خیال گیرد کو آن خلیل گویا وجهت وجه حقا؟ وان جان گوش مالی کو پای مال گیرد؟ این گنده پیر دنیا چشمک زند ولیکن مر چشم روشنان را از وی ملال گیرد گر در برم کشد او از ساحری و شیوه اندر برش دل من کی پر و بال گیرد؟ گلگونه کرده است او تا روی چون گلم را بویش تباه گردد رنگش زوال گیرد رخ بر رخش منه تو تا رویت از شهنشه مانند آفتابی نور جلال گیرد چه جای آفتابی؟ کز پرتو جمالش صد آفتاب و مه را بر چرخ حال گیرد شویان اولینش بنگر که در چه حالند آن کین دلیل داند نی آن دلال گیرد ای صد هزار عاقل او در جوال کرده کو عقل کاملی تا ترک جوال گیرد؟ خطی نوشت یزدان بر خد خوش عذاران کز خط سیه تر است او کین خط و خال گیرد از ابر خط برون آ وز خال و عم جدا شو تا مه ز طلعت تو هر شام فال گیرد مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۶۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3484