جان من و جان تو بود یکی ز اتحاد این دو که هر دو یکی‌ست جز که همان یک مباد فرد چرا شد عدد؟ از سبب خوی بد زاتش بادی بزاد در سر ما رفت باد گشت جدا موج‌ها گر چه بد اول یکی از سبب باد بود آن که جدایی بزاد جام دوی درشکن باده مده باد را چون دو شود پادشاه شهر رود در فساد روز فضیلت گرفت زان که یکی شمع داشت هر طرفی شب ز عجز شمع و چراغی نهاد گر چه ز رب العباد هر نفسی رحمت است کی بود آن دم که رب ماند و فانی عباد مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۸۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3507