اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد تو هم به صلح گرایی اگر خدا بگمارد هزار عاشق داری به جان و دل نگرانت که تا سعادت و دولت که را به تخت برآرد ز عشق عاشق مفلس عجب فتند لئیمان که آنچه رشک شهان شد گدا امید چه دارد؟ عجب مدار ز مرده که از خدا طلبد جان عجب مدار ز تشنه که دل به آب سپارد عجب مدار ز کوری که نور دیده بجوید و یا ز چشم اسیری که اشک غربت بارد ز بس دعا که بکردم دعا شده‌ست وجودم که هر که بیند رویم دعا به خاطر آرد سلام و خدمت کردم مرا بگفت که چونی؟ مهم مس چه برآید؟ چو کیمیا نگذارد چگونه باشد صورت؟ به وفق فکر مصور چگونه می شود انگور گر کفش نفشارد؟ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۰۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3527