بر آستانه اسرار آسمان نرسد
به بام فقر و یقین هیچ نردبان نرسد
گمان عارف در معرفت چو سیر کند
هزار اختر و مه اندر آن گمان نرسد
کسی که جغدصفت شد درین جهان خراب
ز بلبلان ببرید و به گلستان نرسد
هر آن دلی که به یک دانک جو جو است ز حرص
بدان که بسته شود جان او به کان نرسد
علف مده حس خود را درین مکان ز بتان
که حس چو گشت مکانی به لامکان نرسد
که آهوی متانس بماند از یاران
به لاله زار و به مرعای ارغوان نرسد
به سوی عکه روی تا به مکه پیوندی
برو محال مجو کت همین همان نرسد
پیاز و سیر به بینی بری و میبویی
از آن پیاز دم ناف آهوان نرسد
خموش اگر سر گنجینه ضمیرستت
که در ضمیر هدیٰ دل رسد زبان نرسد
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۱۰
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3534