ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود بسی بکردم لاحول و توبه دل نشنود غزل سرا شدم از دست عشق و دست زنان بسوخت عشق تو ناموس و شرم و هر چم بود عفیف و زاهد و ثابت قدم بدم چون کوه کدام کوه که باد تواش چو که نربود؟ اگر کهم هم از آواز تو صدا دارم وگر کهم همه در آتش توام که دود وجود تو چو بدیدم شدم ز شرم عدم ز عشق این عدم آمد جهان جان به وجود به هر کجا عدم آید وجود کم گردد زهی عدم که چو آمد ازو وجود افزود فلک کبود و زمین همچو کور راه نشین کسی که ماه تو بیند رهد ز کور و کبود مثال جان بزرگی نهان به جسم جهان مثال احمد مرسل میان گبر و جهود ستایشت به حقیقت ستایش خویش است که آفتاب ستا چشم خویش را بستود ستایش تو چو دریا زبان ما کشتی روان مسافر دریا و عاقبت محمود مرا عنایت دریا چو بخت بیدار است مرا چه غم اگرم هست چشم خواب آلود؟ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3564