اگر مرا تو نخواهی دلم تو را خواهد
تو هم به صلح گرایی اگر خدا خواهد
هزار عاشق داری تو را به جان جویان
که تا سعادت و دولت ز ما که را خواهد
ز عشق عاشق درویش خلق در عجبند
که آنچه رشک شهان است او چرا خواهد؟
عجب نباشد اگر مردهیی بجوید جان
و یا گیاه بپژمردهیی صبا خواهد
و یا دو دیده کور از خدا بصر جوید
و یا گرسنه ده سالهیی نوا خواهد
همه دعا شدهام من ز بس دعا کردن
که هر که بیند رویم ز من دعا خواهد
ولی به چشم تو من رنگ کافران دارم
که چشم خیره کشت بیندم غزا خواهد
اگر مرا بکشد هجر تو ز من بحل است
اسیر کشته ز غازی چه خون بها خواهد؟
سلام و خدمت کردم بگفتیام چونی؟
چنان بود مس مسکین که کیمیا خواهد
چنان برآید صورت که بست صورتگر
چنان بود تن خسته کهاش دوا خواهد
ز آفتاب مزن گفت و گوی چون سایه
ز سایه ذره گریزد همه ضیا خواهد
زهی سخاوت و ایثار شمس تبریزی
که شمس گنبد خضرا ازو عطا خواهد
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۴۲
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3566