هر آن نوی که رسد سوی تو قدید شود چو آب پاک که در تن رود پلید شود ز شیر دیو مزیدی مزید تو هم ازوست که بایزید ازین شیردان یزید شود مرید خواند خداوند دیو وسوسه را که هر که خورد دم او چو او مرید شود چو مشرق است و چو مغرب مثال این دو جهان بدین قریب شود مرد زان بعید شود هر آن دلی که بشورید و قی شدش آن شیر ز شورش و قی آن شیر بوسعید شود هر آن که صدر رها کرد و خاک این در شد هزار قفل گران را دلش کلید شود ترش ترش تو به خسرو مگو که شیرین کو؟ پدید آید چون خواجه ناپدید شود چو غوره رست ز خامی خویش شد شیرین چو ماه روزه به پایان رسید عید شود خموش آینه منمای در ولایت زنگ نما به قیصر رومش که تا مرید شود مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۵۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3575