ز شمس دین طرب نوبهار بازآید نشاط بلبله و سبزه زار بازآید کرانه کرد دلم از نبیذ و از ساقی چو وصل او بگشاید کنار بازآید کبوتر دل من در شکار باز پرید خنک زمانی کو از شکار بازآید بگردد این رخ زردم چو صد هزار نگار ز طبل دعوت من گر نگار بازآید چو ملک حسن به روی مهم قرار گرفت بود که سوی دلم زو قرار بازآید چو خارخار دلم می‌نشیند از هوسش که گلشنش بر این خار خار بازآید چو مهره‌ها که شود محو نطع آن گوهر دغای عشق چو خانه‌ی قمار بازآید ز مستی‌اش چه گمان بردمی که بعد از می ز هجر عربده کن آن خمار بازآید؟ ازین خمار مرا نیست غم اگر روزی به دستم آن قدح پرشرار بازآید هزار چشمه حیوان چه در شمار آید؟ اگر ازو لطف بی‌شمار بازآید سؤال کردم رخ را که چند زر باشی؟ که جان من ز زری تو زار بازآید مرا جواب چو زر داد من زرم دایم مگر که سیم بر خوش عیار بازآید بگفتمش چو بماندی تو زنده بی‌آن جان چه عذر آری چون آن عذار بازآید؟ من آن ندانم دانم که آه از تبریز کز آتشش ز دلم الحذار بازآید مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۵۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3576