اگر دل از غم دنیا جدا توانی کرد نشاط و عیش به باغ بقا توانی کرد اگر به آب ریاضت برآوری غسلی همه کدورت دل را صفا توانی کرد ز منزل هوسات ار دو گام پیش نهی نزول در حرم کبریا توانی کرد درون بحر معانی لا نه آن گهری که قدر و قیمت خود را بها توانی کرد به همت ار نشوی در مقام خاک مقیم مقام خویش بر اوج علا توانی کرد اگر به جیب تفکر فروبری سر خویش گذشته‌های قضا را ادا توانی کرد ولیکن این صفت ره روان چالاک است تو نازنین جهانی کجا توانی کرد؟ نه دست و پای اجل را فرو توانی بست نه رنگ و بوی جهان را رها توانی کرد تو رستم دل و جانی و سرور مردان اگر به نفس لئیمت غزا توانی کرد مگر که درد غم عشق سر زند در تو به درد او غم دل را دوا توانی کرد ز خار چون و چرا این زمان چو درگذری به باغ جنت وصلش چرا توانی کرد اگر تو جنس همایی و جنس زاغ نه‌یی ز جان تو میل به سوی هما توانی کرد همای سایه دولت چو شمس تبریزی‌ست نگر که در دل آن شاه جا توانی کرد مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۵۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3583