دیده خون گشت و خون نمیخسبد
دل من از جنون نمیخسبد
مرغ و ماهی ز من شده خیره
کین شب و روز چون نمیخسبد؟
پیش ازین در عجب همیبودم
کاسمان نگون نمیخسبد
آسمان خود کنون ز من خیره است
که چرا این زبون نمیخسبد؟
عشق بر من فسون اعظم خواند
جان شنید آن فسون نمیخسبد
این یقینم شدهست پیش از مرگ
کز بدن جان برون نمیخسبد
هین خمش کن به اصل راجع شو
دیده راجعون نمیخسبد
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۶۶
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3590