عشق تو مست و کف زنانم کرد مستم و بیخودم چه دانم کرد؟ غوره بودم کنون شدم انگور خویشتن را ترش نتانم کرد شکرین است یار حلوایی مشت حلوا درین دهانم کرد تا گشاد او دکان حلوایی خانه‌ام برد و بی‌دکانم کرد خلق گوید چنان نمی‌باید من نبودم چنین چنانم کرد اولا خم شکست و سرکه بریخت نوحه کردم که او زیانم کرد صد خم می به جای آن یک خم درخورم داد و شادمانم کرد در تنور بلا و فتنه خویش پخته و سرخ رو چو نانم کرد چون زلیخا ز غم شدم من پیر کرد یوسف دعا جوانم کرد می‌پریدم ز دست او چون تیر دست در من زد و کمانم کرد پر کنم شکر آسمان و زمین چون زمین بودم آسمانم کرد از ره کهکشان گذشت دلم زان سوی کهکشان کشانم کرد نردبان‌ها و بام‌ها دیدم فارغ از بام و نردبانم کرد چون جهان پر شد از حکایت من در جهان همچو جان نهانم کرد چون مرا نرم یافت همچو زبان چون زبان زود ترجمانم کرد مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۷۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3595