عاشقانی که باخبر میرند پیش معشوق چون شکر میرند از الست آب زندگی خوردند لاجرم شیوه دگر میرند چون که در عاشقی حشر کردند نی چو این مردم حشر میرند از فرشته گذشته‌اند به لطف دور ازیشان که چون بشر میرند تو گمان می‌بری که شیران نیز چون سگان از برون در میرند بدود شاه جان به استقبال چون که عشاق در سفر میرند همه روشن شوند چون خورشید چون که در پای آن قمر میرند عاشقانی که جان یکدگرند همه در عشق همدگر میرند همه را آب عشق بر جگر است همه آیند و در جگر میرند همه هستند همچو در یتیم نه بر مادر و پدر میرند عاشقان جانب فلک پرند منکران در تک سقر میرند عاشقان چشم غیب بگشایند باقیان جمله کور و کر میرند وان که شب‌ها نخفته‌اند ز بیم جمله بی‌خوف و بی‌خطر میرند وان که این جا علف پرست بدند گاو بودند و همچو خر میرند وان که امروز آن نظر جستند شاد و خندان در آن نظر میرند شاهشان بر کنار لطف نهد نی چنین خوار و محتضر میرند وان که اخلاق مصطفیٰ جویند چون ابوبکر و چون عمر میرند دور ازیشان فنا و مرگ ولیک این به تقدیر گفتم ار میرند مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۷۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3596