شعر من نان مصر را ماند شب بر او بگذرد نتانی خورد آن زمانش بخور که تازه بود پیش از آن که برو نشیند گرد گرمسیر ضمیر جای وی است می بمیرد درین جهان از برد همچو ماهی دمی به خشک طپید ساعتی دیگرش ببینی سرد ور خوری بر خیال تازگی اش بس خیالات نقش باید کرد آنچه نوشی خیال تو باشد نبود گفتن کهن ای مرد مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۸۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3605