زان ازلی نور که پروردهاند
در تو زیادت نظری کردهاند
خوش بنگر در همه خورشیدوار
تا بگذارند که افسردهاند
سوی درختان نگر ای نوبهار
کز دی دیوانه بپژمردهاند
لب بگشا هیکل عیسی بخوان
کز دم دجال جفا مردهاند
بشکن امروز خمار همه
کز می تو چاشنییی بردهاند
درده تریاق حیات ابد
کین همگان زهر فنا خوردهاند
همچو سحر پرده شب را بدر
کاین همه محجوب دو صد پردهاند
بس کن و خاموش مشو صدزبان
چون که یکی گوش نیاوردهاند
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۹۳
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3617