مرا همچون پدر بنگر نه همچون شوهر مادر پدر را نیک واقف دان ازان کژبازی مضمر تو گردی راست اولی‌تر از آن که کژ نهی او را وگر تو کژ نهی او را به استیزت کند کژتر ز بابا بشنو و برجه که سلطانیت می‌خواند که خاک اوست کیخسرو بمیرد پیش او سنجر چو ان الله یدعو را شنیدی کژ مکن رو را زهی راعی زهی داعی زهی راه و زهی رهبر پراکنده شدی ای جان به هر درد و به هر درمان ز عشقش جوی جمعیت در آن جامع بنه منبر چو کر و فر او دیدی تویی کرار و شیر حق چو بال و پر او دیدی تویی طیار چون جعفر مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۰۲۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3648