ای یار شگرف در همه کار عیاره و عاشق تو عیار تو روز قیامتی که از تو زیر و زبرست شهر و بازار من زاری عاشقان چه گویم؟ ای معشوقان ز عشق تو زار در روز اجل چو من بمیرم در گور مکن مرا نگه دار ور می‌خواهی که زنده گردیم ما را به نسیم وصل بسپار آخر تو کجا و ما کجاییم ای بی‌تو حیات و عیش بیکار از من رگ جان بریده بادا گر بی‌تو رگیم هست هشیار اندر ره تو دو صد کمین بود  نزدیک نمود راه و هموار از گلشن روی تو شدم مست بنهادم مست پای بر خار رفتم سوی دانه تو چون مرغ پرخون دیدم جناح و منقار این طرفه که خوش تراست زخمت از هر دانه که دارد انبار ای بی‌تو حرام زندگانی ای بی‌تو نگشته بخت بیدار خود بخت تویی و زندگی تو باقی نامی و لاف و آزار ای کرده ز دل مرا فراموش آخر چه شود؟ مرا به یاد آر یک بار چو رفت آب در جوی کی گردد چرخ طمع یک بار خامش که ستیزه می‌فزاید آن خواجه عشق را ز گفتار مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۰۵۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3678