بوسعید مهنه در آغاز کار پیش لقمان رفت روزی بی قرار سنگ در یک دست میافراشت او سوخته در دست دیگر داشت او شیخ گفتش چیست سنگ و سوخته گفت تا گردانمت آموخته میزنم این سنگ بر سر محکمت سوخته برمینهم چون مرهمت زانکه این دردی که این ساعت تراست این چنین درمانش خواهد گشت راست گه ز ضرب او جراحت میرسد گه ز مرهم نیز راحت میرسد گر ز ضرب او جراحت نبودت تا ابد اومید راحت نبودت راحت خود را شدی پیوسته دوست بی جراحت نیز فقرت آرزوست عطار نیشابوری : مصیبت نامه : بخش نهم : الحكایة و التمثیل گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/36800