عاشقی در خشم شد از یار خود معشوق وار گازری در خشم گشت از آفتاب نامدار وان گهان چون گازری از گازران درویش تر وان گهان چون آفتابی آفتاب هر دیار ناز گازر چون بدید آن آفتاب از لطف خود ابر پیش آورد اینک گازری باکار و بار گفت تا گازر نخندد من برون نایم ز ابر تا دل او خوش نگردد من نباشم برقرار دسته دسته جامه‌های گازران از کار ماند تا پدید آید که گازر اختیاراست اختیار هر که باشد عاشق آن آفتاب از جان و دل سر ز خاک پای گازر برندارد زینهار گویم آن گازر که باشد؟ شمس تبریزی و بس کز برای او برآید آفتاب از هر کنار مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۰۶۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3684