نیشکر باید که بندد پیش آن لبها کمر
خسروی باید که نوشد زان لب شیرین شکر
بلکه دریاییست عشق و موج رحمت میزند
ابر بفرستد به دوران و به نزدیکان گهر
صد سلام و بندگی ای جان از این مستان بخوان
جام زرین پیش آر و سیم بر ای سیمبر
پشت آنی تو که پشتش از غم و محنت شکست
آب آنی که ندارد هیچ آبی بر جگر
پخته شد نان دلی کز تف عشق تو بسوخت
شد زبردست ابد آن کز تو شد زیر و زبر
زان سر مستانش رست از خنجر قصاب مرگ
که نبودند اندر این سودا چو ساطوری دوسر
می بیار ای عشق بهر جان فرزندان خویش
محو کن اندیشهها را زان شراب چون شرر
دی بدادی آنچه دادی جمع را ای میر داد
بخش امروزینه کو ای هر دمی بخشندهتر
بس کن و پردهی دگر زن تا نگردد کس ملول
می پر از باغی به باغی این چنین کن پرشکر
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۰۶۸
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3692