در سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثیر
گر سماع منکران اندرنگیرد گو مگیر
قسمت حق است قومی در میان آفتاب
پای کوبانند و قومی در میان زمهریر
قسمت حق است قومی در میان آب شور
تلخ و غمگینند و قومی در میان شهد و شیر
نوبت الفقر فخری تا قیامت میزنند
تو که داری میخور و می ده شب و روز ای فقیر
فقر را در نور یزدان جو مجو اندر پلاس
هر برهنه مرد بودی مرد بودی نیز سیر
بانگ مرغان میرسد بر میفشانی پر و بال
لیک اگر خواهی بپری پای را برکش ز قیر
عقل تو دربند جان و طبع تو دربند نان
مغزها اندر خمار و دستها اندر خمیر
عارفا گر کاهلی آمد قران کاهلان
جاء نصرالله آمد ابشروا جاء البشیر
گرمی خود را دگر جا خرج کردی ای جوان
هر که آن جا گرم باشد این طرف باشد زحیر
گرمییی با سردییی و سردییی با گرمییی
چون که آن جا گرم بودی سردی این جا ناگزیر
لیک نومیدی رها کن گرمی حق بیحد است
پیش این خورشید گرمی ذرهیی باشد سعیر
همچو مقناطیس میکش طالبان را بیزبان
بس بود بسیار گفتی ای نذیر بینظیر
در سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثیر
گر سماع منکران اندرنگیرد گو مگیر
قسمت حق است قومی در میان آفتاب
پای کوبانند و قومی در میان زمهریر
قسمت حق است قومی در میان آب شور
تلخ و غمگینند و قومی در میان شهد و شیر
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۰۶۹
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3693