آن یکی دیوانهٔ پرسید راز کای فلان حق را شناسی بی مجاز گفت چون نشناسمش صد باره من زانک ازو گشتم چنین آواره من هم ز شهر و هم زخویشان دور کرد دل زمن برد و مرا مهجور کرد روز و شب در دست دارد دامنم جمله من او را شناسم تا منم عطار نیشابوری : مصیبت نامه : بخش بیست و هفتم : الحكایة و التمثیل گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/36966