سائلی پرسید از آن شوریده حال
گفت اگر نام مهین ذوالجلال
میشناسی بازگوی ای مرد نیک
گفت نانست این بنتوان گفت لیک
مرد گفتش احمقی و بی قرار
کی بود نام مهین نان شرم دار
گفت در قحط نشابور ای عجب
میگذشتم گرسنه چل روز و شب
نه شنودم هیچ جا بانگ نماز
نه دری بر هیچ مسجد بود باز
من بدانستم که نان نام مهینست
نقطهٔ جمعیت و بنیاد دینست
از پی نان نیستت چون سگ قرار
حق چو رزقت میدهد توحق گزار
حق چو رزقت داد و کارت کرد راست
تو بخور وز کس مپرس این از کجاست
عطار نیشابوری : مصیبت نامه : بخش بیست و نهم : الحكایة و التمثیل
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/36985