شادییی کان از جهان اندر دلت آید مخر
شادییی کان از دلت آید زهی کان شکر
بازخر جان مرا زین هر دو فراش ای خدا
پهلوی اصحاب کهفم خوش بخسبان بیخبر
سایه شادیست غم غم در پی شادی دود
ترک شادی کن که این دو نسکلد از همدگر
در پی روزاست شب وندر پی شادیست غم
چون بدیدی روز دان کز شب نتان کردن حذر
تا پی غم میدوی شادی پی تو میدود
چون پی شادی روی تو غم بود بر ره گذر
یاد میکن آن نهنگی را که ما را درکشد
تا نماند فهم و وهم و خوب و زشت و خشک و تر
همچو شمع نخل بندان کاتشش در خود کشد
کاغذ پرنقش و صورت درفتد در آب در
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۰۷۸
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3702