اختران را شب وصل است و نثاراست و نثار چون سوی چرخ عروسی‌‌ست ز ماه ده و چار زهره در خویش نگنجد ز نواهای لطیف همچو بلبل که شود مست ز گل فصل بهار جدی را بین به کرشمه به اسد می‌نگرد حوت را بین که ز دریا چه برآورد غبار مشتری اسب دوانید سوی پیر زحل که جوانی تو ز سر گیر و برو مژده بیار کف مریخ که پرخون بود از قبضه تیغ گشت جان بخش چو خورشید مشرف آثار دلو گردون چو از آن آب حیات آمد پر شود آن سنبله خشک ازو گوهربار جوز پرمغز ز میزان و شکستن نرمد حمل از مادر خود کی بگریزد به نفار؟ تیر غمزه چو رسید از سوی مه بر دل قوس شب روی پیشه گرفت از هوسش عقرب وار اندرین عید برو گاو فلک قربان کن گر نه‌‌‌یی چون سرطان در وحلی کژرفتار این فلک هست سطرلاب و حقیقت عشق است هر چه گوییم از این گوش سوی معنی دار شمس تبریز در آن صبح که تو درتابی  روز روشن شود از روی چو ماهت شب تار اختران را شب وصل است و نثاراست و نثار چون سوی چرخ عروسی‌‌ست ز ماه ده و چار زهره در خویش نگنجد ز نواهای لطیف همچو بلبل که شود مست ز گل فصل بهار جدی را بین به کرشمه به اسد می‌نگرد حوت را بین که ز دریا چه برآورد غبار مشتری اسب دوانید سوی پیر زحل که جوانی تو ز سر گیر و برو مژده بیار مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۰۹۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3716