عقل بند رهروان است ای پسر بند بشکن ره عیان است ای پسر عقل بند و دل فریب و جان حجاب راه ازین هر سه نهان است ای پسر چون ز عقل و جان و دل برخاستی این یقین هم در گمان است ای پسر مرد کو از خود نرفت او مرد نیست عشق بی‌درد آفسانه‌‌ست ای پسر سینه خود را هدف کن پیش دوست هین که تیرش در کمان است ای پسر سینه‌‌‌یی کز زخم تیرش خسته شد در جبینش صد نشان است ای پسر عشق کار نازکان نرم نیست عشق کار پهلوان است ای پسر هر که او مر عاشقان را بنده شد خسرو و صاحب قران است ای پسر عشق را از کس مپرس از عشق پرس عشق ابر درفشان است ای پسر ترجمانی منش محتاج نیست عشق خود را ترجمان است ای پسر گر روی بر آسمان هفتمین عشق نیکونردبان است ای پسر هر کجا که کاروانی می‌رود عشق قبله‌ی کاروان است ای پسر این جهان از عشق تا نفریبدت کین جهان از تو جهان است ای پسر هین دهان بربند و خامش چون صدف کین زبانت خصم جان است ای پسر شمس تبریز آمد و جان شادمان چون که با شمسش قران است ای پسر مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۰۹۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3721