راز را اندر میان نه وامگیر
بنده را هر لحظه از بالا مگیر
تو نکو دانی که هر چیز از کجاست
گر خطاها رفت آن از ما مگیر
روستایی گر بوم آن توام
روستایی خویش را رستا مگیر
چون مرا در عشق استا کردهیی
خود مرا شاگرد گیر استا مگیر
تو مرا از ذوق میگیری گلو
تا بنالم گویمت آن جا مگیر
سوی بحرم کش که خاشاک توام
تو مرا خود لایق دریا مگیر
از الست آمد صلاح الدین تمام
تو ورا ز امروز و از فردا مگیر
راز را اندر میان نه وامگیر
بنده را هر لحظه از بالا مگیر
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۱۰۶
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3730