ای محو عشق گشته جانی و چیز دیگر ای آن که آن تو داری آنی و چیز دیگر؟ اسرار آسمان را و احوال این و آن را از لوح نانبشته خوانی و چیز دیگر هر دم ز خلق پرسی احوال عرش و کرسی آن را و صد چنان را دانی و چیز دیگر لعلی‌ست‌ بی‌نهایت در روشنی به غایت آن لعل‌ بی‌بها را کانی و چیز دیگر حکمی که راند فرمان روز الست بر جان آن جمله حکم‌ها را رانی و چیز دیگر چشمی که دید آن رو گر عشق راند این سو آن چشم نیست والله زانی و چیز دیگر آن چشم احول آمد در گام اول آمد کو گفت اولی را ثانی و چیز دیگر هر کو بقا نیابد از شمس حق تبریز او هست در حقایق فانی و چیز دیگر مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۱۱۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3738