بنواز دل شکسته‌ای را رحمی بنمای خسته‌ای را میکن چو گذر کنی نگاهی برخاک رهت نشسته‌ای را بیگانه مشو به خویش پیوند از هر دو جهان گسسته‌ای را سهلست کنی گر التفاتی دل بر کرم تو بسته‌ای را مگذار به دام نفس افتد از چنگل دیو جسته‌ای را با بار فتد به چنگ ابلیس با خیل ملک نشسته‌ای را مگذار شود به کام دشمن دل در غم دست بسته‌ای را مپسند دگر شود گرفتار بهر تو زخویش رسته‌ای را بی دانه و آب زار مگذار مرغ پر و پا شکسته‌ای را یا رب چه شود که دست گیری از پای فتاده خسته‌ای را فیض است وغم تو و دگر هیچ وصلی از خود گسسته‌ای را بسته است دل شکسته در تو بپذیر شکسته بسته‌ای را فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/37388