ز قرب دوست چگویم که مو نمی‌گنجد ز بعد خود که درو گفت‌وگو نمی‌گنجد چه جای نکتهٔ باریک و حرف پنهانست میان عاشق و معشوق مو نمی‌گنجد بیان چه سان بتوان از جمال او حرفی چه در بیان و زبان وصف او نمی‌گنجد زبان بکام خموشی کشیم و دم نزنیم چه جای نطق تصور درو نمی‌گنجد ز بس نشست ببالای یکدگر سودا بیقعهٔ سر من های و هو نمی‌گنجد سبو ز دست بنه ساقیا و خم بر گیر که قدر جرعهٔ ما در سبو نمی‌گنجد سبو چه باشد و یا خم گلوی ماست فراخ بیار بحر مگو در گلو نمی‌گنجد چو در خیال در آئی همین تو باشی تو که در مقام فنا ما و او نمی‌گنجد چو فیض در تو فنا شد دگر چه میخواهد چو جای وصل نماند آرزو نمی‌گنجد فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۲۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/37585