درخت اگر متحرک بدی به پا و به پر نه رنج اره کشیدی نه زخم‌‌های تبر ور آفتاب نرفتی به پر و پا همه شب جهان چگونه منور شدی به گاه سحر؟ ور آب تلخ نرفتی ز بحر سوی افق کجا حیات گلستان شدی به سیل و مطر؟ چو قطره از وطن خویش رفت و بازآمد مصادف صدف او گشت و شد یکی گوهر نه یوسفی به سفر رفت از پدر گریان نه در سفر به سعادت رسید و ملک و ظفر؟ نه مصطفی به سفر رفت جانب یثرب بیافت سلطنت و گشت شاه صد کشور؟ وگر تو پای نداری سفر گزین در خویش چو کان لعل پذیرا شو از شعاع اثر ز خویشتن سفری کن به خویش ای خواجه که از چنین سفری گشت خاک معدن زر ز تلخی و ترشی رو به سوی شیرینی چنان که رست ز تلخی هزار گونه ثمر ز شمس مفخر تبریز جوی شیرینی از آن که هر ثمر از نور شمس یابد فر مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۱۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3766