مرا بگاه ده ای ساقی کریم عقار که دوش هیچ نخفتم ز تشنگی و خمار لبم که نام تو گوید به باده‌اش خوش کن سرم خمار تو دارد به مستی‌اش تو بخار بریز باده بر اجسامم و بر اعراضم چنان که هیچ نماند ز من رگی هشیار وگر خراب شوم من بود رگی باقی چو جغد هل که بگردد در این خراب دیار چو لاله زار کن این دشت را به باده لعل روا مدار که موقوف داری‌‌‌‌ام به بهار ز توست این شجره و خرقه‌اش تو داده‌‌‌ستی که از شراب تو اشکوفه کرده‌اند اشجار مرا چو مست کنی زین شجر برآرم سر به خنده دل بنمایم به خلق همچو انار مرا چو وقف خرابات خویش کرده‌‌‌ستی توام خراب کنی هم تو باشی‌‌‌‌ام معمار بیار رطل گران تا خمش کنم پی آن نه لایق است که باشد غلام تو مکثار مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۱۴۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3770