بکش بکش که چه خوش می‌کشی بیار بیار هزیمتان ره عشق را قطار قطار کنار بازگشاده‌‌ست عشق از مستی رسید دلشدگان را گه کنار کنار ز دست خویش ازان ساغری که می‌دانی اگر چه نیک خرابم بیا بیار بیار قرار دولت او خواه و از قرار مپرس که نیست از رخ او در دلم قرار قرار نگار کرد ز خون اشک بر رخ عاشق حلاوتی‌‌ست دران رو که زد نگار نگار ایا کسی که درافتاده‌‌یی به چنگالش ز چنگ دوست رهیدن طمع مدار مدار تو خون بدی و ز عشقش چو شیر جوشیدی چو شیر خون نشود تو از این گذار گذار برو به باده مخدوم شمس دین آمیز که نیست باده تبریز را خمار خمار مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۱۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3771