گاهی بغمزهٔ دلی آباد میکند گاهی بلطف غمزدهٔ شاد میکند آنکو زیاد می نرود یکنفس مرا شادم اگر مرا نفسی یاد میکند بیچاره و شکست اسیر بلای عشق دلرا درین قضیه که امداد میکند گم گشتگان وادی خونخوار عشق را سوی جناب دوست که ارشاد میکند غم بر سر غم آمد و جای نفس نماند دل تنگ شد که ناله و فریاد میکند در چشم من سراسر آفاق تیره شد شام فراق بین که چه بیداد میکند باد صبا بیار نسیمی ز کوی دوست کاین بوی دوست عالمی آباد میکند بر من هر آنچه میرود از محنت و بلا جرم تو نیست حسن خدا داد میکند باداست نزد او سخن فیض و شعر او کی او بدین وسیله مرا یاد میکند فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/37720