مطرب عاشقان بجنبان تار
بزن آتش به مومن و کفار
مصلحت نیست عشق را خمشی
پرده از روی مصلحت بردار
تا بنگریست طفل گهواره
کی دهد شیر مادر غم خوار؟
هر چه غیر خیال معشوق است
خار عشق است اگر بود گلزار
مطربا چون رسی به شرح دلم
پای در خون نهادهیی هش دار
پای آهسته نه که تا نجهد
چکره خون دل به هر دیوار
مطربا زخمهای دل میبین
تا ندانند خویشتن خوش دار
مطربا نام بر ز معشوقی
کز دل ما ببرد صبر و قرار
من چه گفتم کجا بماند دلی؟
گر دلم کوه بود رفت از کار
نام او گوی و نام من کم کن
تا لقب گویمت نکوگفتار
چون ز رفتار او سخن گویم
دل کجا میرود زهی رفتار
شمس تبریز عیسی عهدی
هست در عهد تو چنین بیمار
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۱۵۶
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3780