عالم چو خاتمیست که این است عشق قص از قصه‌است قصهٔ عشق احسن القصص حق در کلام خویش بآیات مستبین در شأن عشق و رتبه عالیش کرد نص ارواح ما ز عالم قدسست و کان عشق محبوس در بدن شده کالطیر فی القفص روزی چو کرد حصه مقسم قرار داد خون جگر وظیفهٔ عشاق زان حصص بس دور شد که دور فتادیم ز اصل خویش طول النوی بحر عنا هذه الغصص عاشق فنای خویش طلب میکند مدام اهل عزیمتست نمیجوید او رخص فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۹۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/37854