غم با دلت آشناست ای فیض جانت هدف بلاست ای فیض هر درد و غمی که روز و شب زاد بر جان و دلت قضاست ای فیض هر فتنه که از سپهر آید اندر سر تست جایش ای فیض خم و دردی که از حبیبت بی مرهم و بی دواست ای فیض چه زخم و چه درد هرچه او کرد هم مرهم و هم شفاست ای فیض رد تو دوا غم تو شادیست چون روی تو با خداست ای فیض حاشا که ز غم کنی شکایت دانی چو غم از کجاست ای فیض فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۹۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/37860