عاشق که بود غلام معشوق سرمست علی‌الدوام معشوق از خویشتنش خبر نباشد دایم مست مدام معشوق مستی نکند ز آب انگور مستیش همه ز جام معشوق برخواسته از سر دو عالم پابنده شده بدام معشوق از کام و هوای خویش رسته کامش همه گشته کام معشوق گامی ننهاده هیچ جائی جز بر آثار گام معشوق گم کرده نشان و نام خود را گشته است نشان بنام معشوق وحشی صفت از جهان رمیده وز جان و دلست رام معشوق گوش هر قوم با سروشی است گوش فیض و پیام معشوق فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/37905