میبرد غیرت ز حسن تو ملک رشک دارد بر تو خورشید فلک کو ملکرا چشم و ابروی چنین کی بود حور جنانرا این نمک از میانت میشوم من در گمان وز دهانت نیز می افتم بشک نی توانم نفی و نی اثبات کرد دیده کس بود و نبود مشترک دل ز من بردی و قصد جان کنی رحم کن بگذار با من زین دو یک هم دل و هم جان چه‌سان شاید گرفت عدل کن الروح لی و القلب لک فیض را گر زان دهان لطفی کنی آب حیوانی زید ور نه هلک فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/37913