پرورد گارا بنده‌ام الملک لک و الحمد لک ز احسان تو شرمنده‌ام الملک لک و الحمد لک دل بسته فرمان تو جان غرقه احسان تو پیش تو سر افکنده‌ام الملک لک و الحمد لک از خود ندارم هیچ هیچ جز احتیاج پیچ پیچ وز تو برحم از زنده‌ام الملک لک و الحمد لک دادی بمن جان رایگان گفتی بمن ده باز آن جان میدهم تا زنده‌ام الملک لک و الحمد لک گفتی بامرم سر بنه بهر لقایم جان بده منت بجان من بنده‌ام الملک لک و الحمد لک از لطف و از قهر تو من از زهر و پا زهر تو من در گریه و در خنده‌ام الملک لک و الحمد لک در عشق خودسوزی مرا چون شمع افروزی مرا از لطف تو تابنده‌ام الملک لک و الحمد لک راهم نمودی سوی خود دادی نشان کوی خود جوینده یابنده‌ام الملک لک و الحمد لک جانرا خریدی از ضلال دادی شرف گفتی تعال کی من بدین ارزنده‌ام الملک لک و الحمد لک از من نه خیر آید نه شر نی مالک نفعم نه ضر تو مالک و من بنده‌ام الملک لک و الحمد لک بی تو ز هر بد بدترم و ز هیچ هم بس کمترم با تو بجان ارزنده‌ام الملک لک و الحمد لک از خود فنای بیکران و ز تو بقای جاودان من فانی پاینده‌ام الملک لک و الحمد لک از خود نیرزم یک پشیز از تو شد این ناچیز چیز آخر مکن شرمنده‌ام الملک لک و الحمد لک ای فیض حق را بنده‌ام از غیر حق دل کنده‌ام گویم بحق تا زنده‌ام الملک لک و الحمد لک فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۵۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/37916