جان خراباتی و عمر بهار هین که بشد عمر چنین هوشیار جان و جهان جان مرا دست گیر چشم جهان حرف مرا گوش دار صورت دل آمد و پیشم نشست بسته سر و خسته و بیماروار دست مرا بر سر خود می‌نهاد کی به غم دوست مرا دست یار درد سرم نیست ز صفرا و تب از می عشق است سرم پرخمار این همه شیوه‌ست مرادش تویی ای شکرت کرده دلم را شکار جان من از ناله چو طنبور شد حال دلم بشنو از آواز تار مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۱۶۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3792