دلم بحر و عشق تو در وی نهنگ
نهنگی که جا کرده بر بحر تنگ
هزاران هزار ار غم آید بدل
کند جمله را لقمهٔ عشق شنگ
غمم بر سر غم نه و شاد باش
دل عاشق از غم نیاید به تنگ
غمی کز تو آید بشادی خورم
که تلخ از تو شیرین و صلحست جنگ
بقربان کفر سر زلف تو
همه چین و ماچین خطا و فرنگ
سوی بوستان گر خرامی بناز
بر ایمان بود کفر را عار و ننگ
ترا فیض چون عشق شد دستگیر
درین راه پایت نیاید به سنگ
فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۵۸
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/37921