در عهد تو ای توبه شکن عهد شکستم احرام طواف حرم کوی تو بستم آتش زدم آن خرقه پشمینه سالوس بر سنگ زدم شیشه تقوی و شکستم رندی و نظر بازی و شیدایی و مستی چندین هنر استاد غمت داد بدستم از مسجدو محراب شدم سوی خرابات تسبیح بیفکندم و زنار به بستم بفروختم آن زهد ریا را بمی لعل اکنون بدر میکده ها باده بدستم بودم به صلاح و ورع و زهد گرفتار صد شکر که عشق آمد و زین جمله برستم چون فیض بریدم ز همه خلق به یکبار بر خواستم از خود به ره دوست نشستم فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۸۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/37949