دردم ز حد فزون شد و غم بیشمار هم آه از فلک برون شد اشک از کنار هم با ما ببین که عشق چها کرد و میکند از دل ببرد طاقت و از جان قرار هم دل پا کشید از دو جهان بر امید و صل جان داشت دست از خود و دل شد نزار هم پا باز ماند از روش و دست از عمل ز اندیشه ماند عقل و سرا پا ز کار هم آهم ز درد و آتش و اشکم ز غصه خون بخت از فراق تیره و ایام تار هم نی ره بکوی او بودم نی قبول او نه کس نشان دهد نه دهد یار بار هم افتاده‌ام غریب و حزین مستمند و زار نی بر سرم طبیبی و نی غمگسار هم یا رب بگیر دست من زار از کرم بازم رهان ز خویش و ازین گیر و دار هم ای فیض غم مخور که بمقصود میرسی بختت مساعدت کند و روزگار هم فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۶۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38027